تا چند سرگران ز مدار جهان شوم


تا چند از مدار جهان سرگران شوم

در بین ما و دوست بجز خود حجاب نیست


آن به که بگذرم ز خود و از میان شوم

زندان تن گذارم و این خاکدان دون


در اوج عرش، یوسف کنعان جان شوم

از خاکیان و صحبت ایشان دلم گرفت


یک چند نیز همنفس قدسیان شوم

با طایران گلشن قرب جلال دوست


این دامگه گذارم و هم آشیان شوم

سودی نبخشدم سخن واعظ و فقیه


تا چند سال و مه ز پی این و آن شوم

آن به که نشنوم سخن این و آن بگوش


وز چاکران حلقه ی پیر مغان شوم

شاید بدین سبب کندم بخت یاوری


در بزم دوست محرم راز نهان شوم

وحدت! حبیب گر بخرامد بباغ حسن


د رگوهر سخن برهش درفشان شوم